دمت گرم قهرمان خوش بسعادتت....
برای بهبودی هرچه زودتر آقای خامنه ای دعا کنید...
] [ 18:31 ] [ emertat ] | [ |
صدای پای بارون...صادقانه بگویم بارانـــــــ را دوست دارم چون پاکـــــ وصــــادق است..وقتی میبارددلم برایت تنگ میشود بیشتر از همیشه... |
بهش غبطه میخورم...
دمت گرم قهرمان خوش بسعادتت.... برای بهبودی هرچه زودتر آقای خامنه ای دعا کنید...
به جای پنجره
فالم شبیه هر چه در این حال و روز نیست... در این سکوت نام تو را جار می کشم... امشب کنار پنجره در بوم عاشقی... آری به جای پنجره ...... دیوار می کشم...
تموم آهنگای دنیا دلمو زدن... فرقی نداره اسپانیایی، فرانسوی، ترکی ، ایرانی... هر چی... چه فرقی داره...وقتی حتی آهنگای بارونم آرومم نمی کنن... " بازم دلم گرفته ...مثه نم م بارون..." " ببار بارون...بزن آروم...به روی پلکای خستم..." دلم صدای تو رو می خواد... فقط یه جرعه تا آروم بشم...
کلافم...
کلافم... درست مثل پروانه ای که پشت توری اتاق گیر کرده... ولی فاصلش با شمع چند تا نفسه... کلافـــــم... دلم پرواز میخاد...
آرزوهای بزرگی که برای رسیدن بهشون جنگیدم... کوچکترین هدیه های بی ارزشیه که خیلی ها میگیرن! دلم نمی دونه خوش باشه یا نا خوش... فقط می دونم از ته دل از رسیدن به آرزوهام لذت میبرم... شاید اونها ندونن این چیه...
آدمها...
فرق آدمها باهم توی میزان محبتشون نیست... توی میزان عمل کردن به محبتشونه... چقدر حاضرند خرج بشن...
من از ترنم باران من از عصاره برف تن نحیف زمین را ز عشق بوسیدم من از حرارت چشمان مهربان نسیم به انتهای سردی فصلی سپید کوچیدم میان حادثه هایی که غرق ابهامند میان ثانیه های همیشه سر در گم در التماس نفس های خسته مهتاب به آب گریه ی باران ز خاک روییدم (پانیــــــــذ) برگرفته از وبلاگ ویگل من...دختر بیدگلی(مجموعه شعرهاشو از دست ندید واقعا زیباست)
خوبـــم ... بهتـــرم یعنی...
نم نــم باران نشسته روی شعـــرم ، دفترم یعنی نمی بینم تورا ، ابری ست در چشم ترم یعنی سرم داغ است ، یک کوره تب ام ، انگار خورشیدم فقط یک ریــز می گـــــردد جهــــان دور سرم یعنـــی تو را از من جدا کردند و پشت میله ها ماندم تمام هستیم نابـــود شد ، بال و پــــرم یعنی نشستم صبح و ظهر و عصر در فکرت فرو رفتم اذان گفتند و من کاری نکردم ، کافرم یعنی؟؟؟ تن تـــو موطن من بوده پس در سینه پنهان کن پس از من آنچه می ماند بجا ، خاکسترم یعنی نشستم چای خوردم ، شعر گفتم ، شاملو خواندم اگـــر منظورت اینها بود ... خوبـــم ... بهتـــرم یعنی...
سلام..... هر کی که پیام امروز منو میبینه.... لطفا برای سلامتی یه عزیزی دعا کنین عمل داره....ممنونم ازتون...
میخندیدم
روزت مبارک
بغض گلوم رو فشار می داد...نفسم تنگ شده بود... شمارش معکوس تا روز موعود شروع شده بود... جمعه، شنبه... ادامه مطلب
"به كوري چشم ستاره هم كه باشد
تنها بهانه برای ادامه زندگی من... دانسته یا ندانسته... خوب یا بد... بخاطر تک تک ثایه های عمرم... بخاطر تمام کسانی که دوست نمی داشته ام... بخاطر عطر نان گرم... بخاطر دوست داشتن ... دوستت دارم « مادرم »
پ . ن : باورم نمیشه ؛ حسم نسبت به مادرم رو به دوستم گفتم و او ...فقط تعجب کرد و گفت خوش بحالت!
پرواز...
هرچقدر ارتفاعت از زمین بالاتر بشه؛ قدرتت بیشتره... حس خوبی داره... حس گمشده ای که تازه پیداش کردم... سعی میکنی نَفَست رو خرج نکنی و به موسیقی سکوت اطرافت دل ببندی... به این همه شکوه که گره خورده به عظمت آسمون... به ابرهای پاره پاره ای که سایه میندازن به تن سرسخت کوه... در جواب همه این زیبایی ها فقط میتونی لبخند بزنی... لبخند...
پ.ن: لَجَم می گرفت که با اینهمه سخی و بدبختی برسیم به قله و اونوقت؛ یه پروانه کوچولوی شاید 3 سانتی ، همچین ظریفانه و رقص کنان از جلوت پرواز می کرد و دور می شد...انگار نه انگار اینجا اقلا3000متر از زمین فاصلس!سبکبال و بیخیال به این همه خستگی ما آدما دهن کجی می کرد...و پروازش رو ادامه می داد. خوبی سبکبالی همینه...«پرواز» (عکس از وبلاگ خانم امینی : تسنیم کویر)
کوه...!!!!من...!!!!
همه چیز خیلی یهویی شد...من اصلا اهل ورزش و اینا نبودم که... ولی به پیشنهاد وسوسه انگیز دوستم آخرین روز تعطیلات نوروزی رفتم کوه! حالا تصور من از کوه این بود: ولی واقعیت این: رسما به غلط کردن افتاده بودم...با تمام وجودم غر میزدم...به خودم لعنت میفرستادم که مگه مریضی بابا کوه رفتنت دیگه مونده! اصلا باور نکردنی بود! آدم تنبلی مثل من حالا داشت مثل چی از کوه بالا میرفت! تازه این قسمت خوب ماجرا بود....به یه قسمتی که رسیدیم دیگه کفشم جواب نمیدادو من یسره می افتادم...حس بچه هایی که راه رفتنو دارن یاد می گیرن بهم دست داده بود...داشتم کلافه میشدم که دست پاچلفتی بودن من داره بقیه رو اذیت می کنه... عاقا ما رو میگی کفشو در آوردیم و پا برهنه از صخره ها بالا می رفتیم..هوا سرد بود ..یخ کرده بودم!( تازه بد شانسی جورابمم پاره شد!) رسما حس فلک زدگی بهم دست داده بود! بنده خدا رهبر گروه کفششو بهم داد و کفشمو ازم گرفت....دیگه در این لحظات داشتم آرزو می کردم یه سقوط چند ثانیه ای داشته باشم وتوی افق محو شم!از شدت خجالت.... ولی وقتی به قله ( یا همون بالاترین ارتفاع کوه) رسیدیم انگار خود اورست و فتح کردم...بین خودمون بمونه از آدمی مثل من همینشم بعید بود بخدا! اینم کفشای بینوای لیدر:
پ ن: تمام کتابایی که درباره گذشتن از مشکلاتو رسیدن به هدف خونده بودم حالا عینی دیدم. اینکه چقدر تفکرات آدم کمک می کنه....من تمام مدت اون روز رو به سقوط فک کردم....فقط به سقوط...
جمعه...
جمعه
اسطوره های کودکیم...
اسطوره های کودکیم را صدا کنید من را میان قصه آنها رها کنید دنیای مردمان حقیقی دروغ بود دیگر حساب باور من را جدا کنید بی قهرمان و قصه نشستن برای چیست؟ فکری به حال آخر این ماجرا کنید یکبار قصر رستم افسانه ساز را در نغمه های تلخ حقیقت به پا کنید اینجا فناپذیر و حقیرند مردمان من را به جاودانه شدن آشنا کنید از دست واقعیت این شهر خسته ام اسطوره های کودکیم را صدا کنید
تولدم ... ... ...
امروز تولدم بود... نفسهایم کند تر...خاطراتم کسل کننده تر... کاش می بودی... اما با این همه ... نه؛ هوا بارانی نشد... حتی ابری هم نبود... شکر خدا باز هم خندیدم... باز امروز گذشت... هر چند تولدم بود و تو نبودی... تولدم مبارکــــــــــــــ
دختر اسفندی دختر عجیبی است... دختر اسفندی دوست داشتنی است اما تنها... دختر اسفندی رویاهای شیرین در سردارد.. دختر اسفندی غرور خاصی دارد...نه این غرورهای آبکی... دختر اسفندی ساده است...ساده می پوشد...ساده فکر می کند...ساده راه می رود...ساده فراموش می کند و حتی ساده فراموش می شود... ساده می رنجد...در کل دوستی ساده است... اگر بشکند در سکوت و بی سرو صدا تنهایت می گذارد.... اگر کسی را دوست داشته باشد مادامی که آن را بدست بیاورد از آن دست نمی کشد... با تمام خوبی های و بدی ها...اگر دوستش بداری ...پا به پایت می آید ...تا ته خط...
پ.ن: با اجازه دخی اسفندی
خدایا
خدایا تمام دلم را خالی کردم... دیگر هیچ چیزی نمی تواند جایش را پر کند... قربان دستت... خودت بیا پرش کن...
ضجه میزند دلم...
ضجه می زند دلم... دارد فریاد می کشد حجم نبودن تو را و طعنه می زند به چشم های خسته و و دائم خیسم... و لبخندکی که دلخوش می کند همه را ... کاش می فهمیدی... دلتنگی یک کلمه نیست یک فریاد است...
دزدکی نگاهت می کردم...
دزدکی نگاهت می کردم... از لای پنجره اتاقم... از کنار شمعدانی ها... از سنگینی نگاهم بالا را نگاه کردی... ولی... دیرباورم کردی... وقتی که تمام باورم را پاره پاره کردم...
باور نکن
باور نکن تنهایی ات را
با هر بهانه و هوسی عاشقت شده است
گاهی...
گاهی مسیر جاده به بن بست می رود گاهی همان کسی که دم از عقل می زند گاهی غریبه ای که به سختی به دل نشست اول اگر چه با سخن از عشق آمده وای از غرور تازه به دوران رسیده ای هر چند مضحک است و پر از خنده های تلخ گاهی کسی نشسته که غوغا به پا کند اینجا یکی برای خودش حکم می دهد این لحظه ها که قیمت قد کمان ماست بیراهه ها به مقصد خود ساده می رسند
دلم پر است...
مثل همیشه برای تو می نویسم...
من که هر آنچه داشتم، اول ره گذاشتم
به اندازه تمام عمر دلم می خواهد کبوتر باشم... پر بکشم ... فقط صحنت را تماشا کنم آقا... "ضامن چشمان آهو به دادم می رسی"
سر صبح
چه دردل من، چه در سر تو
وآمد مرا با غزل آشنا کرد و رفـــت مرا زیر باران رهـــــا کرد و رفـــت به اندازه ی یک دوبیتی کنارم نماند مرا مثنوی مثنوی مبتلا کرد ورفت
فرسنگها فاصله
مسخرست که فرسنگها فاصله را نادید بگیری وچشمت به آسمان خیره باشد... و عاشق باشی... شاید مسخره باشد ولی مقدس است و پاک و بی آلایش تو میتوانی ... تو میتوانی ...وقتی عمیق باشی و بزرگ...ودر دلت جابگیرند همه ی آدمهای دنیا آنوقت مطمئن باش می توانی عاشق فرسنگها فاصله باشی آنوقت نفس که میکشی ... از جنس صداقت و پاکیست... بی باک باش...نترس از چشمهای مسخره کننده و دهانهای گزافه گو نترس.. تو میتوانی بزرگ باشی و عاشق ؛ حتی با فرسنگ ها فاصله حتی با خیال آرامش...حتی تنهای تنها...زیر باران طلایی پائیز میتوانی صادقانه عاشق باشی...
اگر نبودم
دنبال چیزی نگرد...
|
|